گفتمش: احوال عمر ما چه باشد، عمر چیست؟ گفت: یا برقیست یا شمعیست یا پروانه ای (ابوسعید ابوالخیر

|
چراغ روی تو را شمع گشت پروانه |
|
مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه |
|
خرد که قید مجانین عشق میفرمود |
|
به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه |
|
به بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شد |
|
هزار جان گرامی فدای جانانه |
|
من رمیده ز غیرت ز پا فتادم دوش |
|
نگار خویش چو دیدم به دست بیگانه |
|
چه نقشهها که برانگیختیم و سود نداشت |
|
فسون ما بر او گشته است افسانه |
|
بر آتش رخ زیبای او به جای سپند |
|
به غیر خال سیاهش که دید به دانه |
|
به مژده جان به صبا داد شمع در نفسی |
|
ز شمع روی تواش چون رسید پروانه |
|
مرا به دور لب دوست هست پیمانی |
|
که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه |
|
حدیث مدرسه و خانقه مگوی که باز |
|
فتاد در سر حافظ هوای میخانه |
(حافظ)
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۱/۱۰/۰۳ ساعت 18:26 توسط "مرتضي"
|