شبهای تابستون


چند وقت پيش داستان كوتاهي رو خوندم كه برام جالب بود، درست يادم نيست كِي و كجا، ولي فكر كردم درجش توي وبلاگ خالي از لطف نيست و به قول قديميها " باشد كه مقبول افتد."
روزي پيرمردي روي نيمكت پارك نشسته بود كه دختربچهاي گريهكنان كنار او نشست،
پيرمرد پرسيد: دخترم! چي شده؟ چرا گريه ميكني؟
دخترك با زبون شيرين بچهگانهاش جواب داد: آخه من داشتم با دوستام بازي ميكردم ولي اونا به من گفتند تو زشتي، زيبا نيستي.
پيرمرد: دست نوازشي به سر دخترك كشيد و گفت: كي گفته تو زشتي، اتفاقا از نظر من تو خيلي زيبايي "من تاحالا دختري به زيبايي تو نديدم".
دخترك خوشحال شد و لبخندي زد و دوان دوان به سمت دوستانش رفت و به بازيش ادامه داد.
پيرمرد هم بلند شد و "عصاي سفيدش" را باز كرد و به سمت درب پارك به راه افتاد.
--------------------------------------------------------------------------------------------
بهار هم تموم شد تابستون اومد و ناخوداگاه آدمو به ياد سه ماه تعطيلي دورهي مدرسه ميندازه و شبهايي كه امتداد نگاه من از پشت شيشه پنجره و در دل سياهي آسمان ابرها رو ميشكافه و در ميان ستارهها به دنبال گمشدهاي ميگرده، گمشدهاي كه يه عمر گشتم و پيداش نكردم و شايد هم هيچوقت پيداش نكنم.
آه مگه اين پشهها ميذارن آدم مطلبشو كامل بنويسه؟! تا ميام يه چيزي بنويسم پشهها منو با مركز اهداي خون اشتباه ميگيرن. به قول ظريفي كه ميگفت اگه مي دونستي كه با همين يه ذره خون قانعن يه نعلبكي خون بغل تختت ميذاشتي بخورن ديگه بهت كاري نداشته باشند و تا صبح مثل يه آدم جنتلمن(ليدي) ميخوابيدي ولي مثل اينكه قصد اينا پر كردن شكمشون نيست بلكه ميخوان حال آدمو بگيرن واي كه چند شب پيش جا قحطيه اومده از وسط دوتا انگشتاي پام خون خورده كه الهي كوفتش بشه تا دو ساعت نذاشت بخوابم.
(البته براي رفع خارش گزيدگي پشه ماليدن آب ليمو روي قسمت گزيدگي خيلي موثره، امتحان كنيد.)
به هر حال اينا كه شوخي بود اين شبها و روزهاي ديگه هم مثل قبل از پس هم ميان و ميرن و آه كه هر كدوم از ما دنبال يه گمشدهاي هستيم و هر چي كه ميگرديم انگار كمتر پيداش ميكنيم. همهما دنبال يه گمشده هستيم يه چيزي در وجودمون گم شده كه نميدونيم چيه، يكي مسيحيه و در انتظار حضرت عيسي و يكي ديگه شيعهس منتظر امام زمان ، يكي ديگه عاشقه دنبال عشقش ميگرده، يكي مجرده دنبال جفت ميگرده، يكي ديگه دنبال پول ميگرده و شب وروز به اون فكر ميكنه و يكي كليه نداره دنبال كليهست و يكي ديگه دنبال زيبائيه و ميخواد كليهشو بفروشه خرج عمل بينيش كنه و... آخر سر هم ما ميمونيم و يه دل گرفته و آههايي كه از ته دل بيرون مياد و در فضا گم ميشن.(يه چيز جالب! چند روز پيش كه ريز آمار بازديدهاي وبلاگ رو بررسي ميكردم، يكي از مراجعين سرچ كرده بود چگونه دزد ماهري شويم!!!! عجب دنيائيه، مگه نه؟ خدا به آتيه اين بنده خدا رحم كنه. آمين. بهتون گفتم كه هر كسي دنبال يه چيزيه اينم يه نمونشه ديگه و لي از نوع كاملا منفيش.)
يادمه دوره دبيرستان معلم شيمي داشتيم رو كرد به بچهها و گفت چند سالتونه؟ بچهها اغلب ۱۹ ساله بودند و گفت تا چشم به هم بزنين ميشه چهل سالتون و چقدر راست گفت و منظورش گذر زمان بود كه تا چشم به هم بزني ميبيني اي دل غافل عمرت تموم شد و داري پا در وادي پيري ميذاري و افسوس كه از دنيا هيچي نفهميدي كه واقعا هيچي نفهميدم و اميدي هم ندارم چيزي بفهمم."اي كه پنجاه رفت و تو در خوابي مگر اين پنج روز دريابي."
كجا ؟كجا ؟ بابا دارين منو بهشت زهرا ميبرين من كه هنوز نمردم ... ياد طنزي افتادم كه يكي از ايثارگرا تعريف ميكرد و ميگفت دوره جنگ وقتي غضنفر با نعشكش اومده بود تا جنازها رو جمع كنه ببره يكي از بچهها رو هم كه زخمي شده بود گذاشت داخل نعش كش. اون بنده خدا گفت بابا منو كجا ميبري؟ من كه هنوز نمردم.غضنفرگفت: ساكت باش تو الان داغي نميفهمي صدات در نياد، خيلي وقته مُردي!
پس بيائين تا زندهايم زندگي كنيم، بيائيد تا زندهايم زندگاني كنيم نه زندهماني.بيائيد در وجودمون تخم همدلي بكاريم و مهربانتر باشيم.بيائيد همديگرو دوست داشته باشيم و به جاي سوءاستفاده از هم به فكر استفاده از هم و افزايش سينرژي و هم افزايي باشيم و اگه نميتونيم گِرِه از كار كسي بازكنيم لااقل چوب لاچرخش نذاريم.
به راستي وقتي ميشه دوستي كرد و لبخند زد چرا دشمني كنيم و به هم اخم نمائيم؟؟؟؟؟؟؟ ![]()
![]()
![]()
![]()
![]()